نمیدونم چطور بگم . ولی وقتی به این جور چیزا فکر میکنم یه جایی ته قلبم به لرزه میوفته . یه چیزی که باعث میشه که به فکر واداشته شم . خیالاتم منو وا میداره به یک جا نشستن .
فکرشو بکن توی دنیایی زندگی میکردیم که پر بود از اژدها . پر بود از ویچ و ویزارد .
اخ دلم میخواست یه کولی بودم که همه ی زندگیشو در حال سفر بود و یه گوی جادویی داشت و با اون گوی میتونست به تمام دنیا اشراف داشته باشه و میتونست با کارت های جادوییش جهان رو زیر و رو کنه کاش من یه کولی بودم . اونوقت تمام ویزرد ها میومدن پیش من . احتمالا من یه کولی میلیون ساله ی پیر بودم که با جادو خودش رو جوون نگه داشته بود . و تمام ویزار ها عاشقم میشدن . عشق های تو خالی . کاش من یه کولی بودم . اونوقت میتونستم با خوندن کف دست های آدم ها تمام هستی اونها رو روبه چشم هاشون بیارم .
کاش پرورش دهنده ی اژدها بودم . و تمام اژدها ها مسخر من بودند
کاش من یک کولی بودم . اونوقت در دنیای زیر زمین دست به تغییر جهان میزدنم . جهانی که پر است از پلیدی و دروغ .
کاش من یک کولی بودم
اونوقت انگشتر از جنس استخوان کالس سین مهتر اژدهایان به دست میکردم و تهانو دختر کوچک من بود .
کاش من یک کولی بودم
و انوقت دیگر چیزی برای ترسیدن وجود نداشت
کولی ,یه ,تمام ,رو ,ها ,یک ,کولی بودم ,یه کولی ,یک کولی ,من یک ,من یه
درباره این سایت