پا کنار پا و کلاویه کنار کلاویه.
راه میروم و موسیقی نواخته میشود . عروج صدا و سقوط روح ها . نفس در سینه حبس . ذهن بی قرار . لبها خشک شده
و چشم ها گویی درخشش ابدیش قلب را به انزوا کشانده است.
راه میروم و نوال پخش میشود راه میروم و سکوت شکسته میشود. و من در کنار تو در حال نواختن بی انتهای پیانو هستم.
خورشید را میبینم که چگونه درون امواج ارام تو غروب میکند و من روی ساحل عواطفم عود روشن کرده ام.
خرچنگ ها میآیند
سیگار ها هوار میزنند
بامداد شعر میخواند
نوال نواخته میشود.
و من
در آغوش بینهایت تو غرق بوسه میشوم. [و آنگاه گورخر ناامید دلم چهچه ن پرواز میکند. ]
و پایان با آغازی نو در کنار پا کنار پا و کلاویه کنار کلاویه
نمیدونم چطور بگم . ولی وقتی به این جور چیزا فکر میکنم یه جایی ته قلبم به لرزه میوفته . یه چیزی که باعث میشه که به فکر واداشته شم . خیالاتم منو وا میداره به یک جا نشستن .
فکرشو بکن توی دنیایی زندگی میکردیم که پر بود از اژدها . پر بود از ویچ و ویزارد .
اخ دلم میخواست یه کولی بودم که همه ی زندگیشو در حال سفر بود و یه گوی جادویی داشت و با اون گوی میتونست به تمام دنیا اشراف داشته باشه و میتونست با کارت های جادوییش جهان رو زیر و رو کنه کاش من یه کولی بودم . اونوقت تمام ویزرد ها میومدن پیش من . احتمالا من یه کولی میلیون ساله ی پیر بودم که با جادو خودش رو جوون نگه داشته بود . و تمام ویزار ها عاشقم میشدن . عشق های تو خالی . کاش من یه کولی بودم . اونوقت میتونستم با خوندن کف دست های آدم ها تمام هستی اونها رو روبه چشم هاشون بیارم .
کاش پرورش دهنده ی اژدها بودم . و تمام اژدها ها مسخر من بودند
کاش من یک کولی بودم . اونوقت در دنیای زیر زمین دست به تغییر جهان میزدنم . جهانی که پر است از پلیدی و دروغ .
کاش من یک کولی بودم
اونوقت انگشتر از جنس استخوان کالس سین مهتر اژدهایان به دست میکردم و تهانو دختر کوچک من بود .
کاش من یک کولی بودم
و انوقت دیگر چیزی برای ترسیدن وجود نداشت
بلند بلند اسمتو صدا میکنم و قش قش میخندم
اخه چون تو خیلی قشنگ بلدی منو بخندونی
اخه تو کنارم میمونی و تنهام نمیذاری
آرومم کنارت خیلی زیاد خیلی
از صب تا شب فقط به تو فکر میکنم
تو رویای ناتموم منی
و جات همیشه توی قلبمه .
درباره این سایت